ظلّ الله


خدایا سایه ات کوتاه باد از سر
که از سنگینی این سایه
دیگر راست کِی گردد کمر
کِی آب راحت از گلو پائین رود ما را
چه سر آسود بر بالین
کدامین خواب در چشمان تر نشکست
کدامین شام تار ما سحر شد
کی براین شب بامداد آید
خدایاطاقت بیداد دیگر نیست
کوته سایه ات از سر
دمی بر ما ترحم کن
خدایامن نمی دانم کجائی
در زمین؟
در عرش ؟
یا در آسمان هفتمین
هشتم ؟
کجا ؟
یا نا کجا
هر جا که هستی
سایه ات ما را بدنبال است
یا بر سر
که خود را شاه می نامد گهی
گه رهبر و رائد
ولیّ و جانشین حق
امام و شیخ
یا روح خدا، قائد
و گاهی هم
کشیش و پاپ
یا اسقف
و شاید امپراتور جهان
امّا دریغا
هر چه باشد
یا که هر چه هست
ظلّ الله خوانندش
و بر ما ارمغان آرد همه فقر و فلاکت را
ستم
زندان
بلا
جور و جفا
جهل و حقارت را
بهشتی هم اگر باشد
به دنیا دار بفروشند
ما را قدرت بیع و شرائی نیست
و توبر ما فکندی سایه
گاهی نام او ضحّاک
گهی با نام خسرو آمد و گه موبد نا پاک
گهی نامش خلیفه بود
گاهی منجی موعود
گهی چون شبروان آیدبه تاراج
گهی مأمور بیت المال یا باج
زکات نان نا خورده برد درویش را هر دم
و از پستان مادر خُمس شیر طفل بستاند
خدایاسایه کوته کن ز سر ما را
که سامان نیست سرها را
ز شرّ سایه های شوم
شرّ ظلم ظلّ الله
خدایا ظلّ خود بردار تا آنی بیاسائیم
از این عدل و داد اهرمن گونه
از این قسمت
ازاین تقدیر
از این قسط وارونه
!خــدایا ظلّ شیطـان را ضلالت بیش از این باشد؟
ح درویــش

Aucun commentaire: